داستان امروز در مورد سه برادر جوان است که یک زمین زراعی حاصلخیز را از پدرشان به ارث بردهاند. این مرد انسان صالحی بود و این زمین را میکاشت تا به فقرا غذا دهد، وقتی پدر مُرد بچهها قسم خوردند که از آن چیزی به فقرا ندهند حتی یک میوه. پدر، مرد خود ساختهای بود و چیزی را به ارث نبرده بود، بلکه مالش را با تلاش به دست آورده بود و خدا سه پسر به او داده بود، این مرد از شهر صنعا در یمن بود. مکان زمینشان در 18 کیلومتری صنعاء واقع است و همه آنجا را میشناسند. اکنون یک مزار مشهور و معروف است، نسخههای خطی زیادی وجود دارد که در مورد زمین صاحبان باغ صحبت میکند. به خاطر رزق گستردهای که خدا به او داد و ثروتمند شد، خیلی صدقه را دوست میداشت و صدقه میداد.
سه فرزندش به آن چه انجام میداد اعتراض میکردند، آنها مخفیانه با هم تصمیم گرفتند که وقتی پدر مرد کارش را ادامه ندهند، برخورد با بینوایان را با شیوهی بدی شروع کردند، در برابرشان چهرههایشان را درهم کشیدند، بدترین سخنان را به آنها گفتند و فراموش کردند که ثروت پدر از خلال صدقههایش ساخته شد، به جز پسر وسطی که از همه به پدر نزدیکتر بود.
پدر تصمیم بزرگی گرفت و آن این که تمام ثروتش را در یک زمین کشاورزی سرمایه گذاری کند، تعداد زیادی از اهالی صنعا در این زمین کار میکردند، روز برداشت روز عید بود که همه آن را میدانستند، چون از میوههای زمینی که نامش« جنت» یعنی بهشت گذاشته بودند بهره میبردند. خداوند در مورد این زمین این گونه به ما خبر داده است و دلالتی دارد که آن قطعهای بر روی زمین است که خداوند نامش را بهشت نامیده است، چقدر نیت این مرد بزرگ بود و تردیدی نیست که راهش به بهشت منتهی میشد، چون آن را بهشت تمام بینوایان قرار داده بود. بعد از وفات پدر پدر قبل از موسم برداشت محصول مرد و میراثی به غیر از آن زمین از خود به جای نگذاشت. سه پسر تصمیم گرفتند که از امروز به بعد فقرا را از رزق و روزی این زمین محروم کنند. پسرها نقشهای برای چیدن تمام میوهی زمین کشیدند و قرار گذاشتند که اندکی قبل از رسیدن آنها را بچینند و آنها را بفروشند تا فقرا متوجه نشوند. بزرگترین گناه آنها خیانت به پدر بود، این خیانت بزرگی است. یک نفر از رسولالله ( صلی الله علیه و سلم)پرسید:« چگونه به پدر و مادرم بعد از وفاتشان نیکی کنم؟» رسولالله(صلی الله علیه و سلم) فرمود: «وَإِنْفَاذُ عَهْدِهِمَا مِنْ بَعْدِهِمَا» . (با اجرا کردن عهد و پیمانشان بعد از وفاتشان.) پس خیانت به پدر، بزرگترین گناهشان بود. علی رغم تلاش برادر وسطی برای بازداشتن آنان از کارشان ولی به علت این که آنها از او قویتر بودند او را هم با خود همراه کردند، خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ» [القلم: 17]. (آن گاه كه سوگند خوردند كه صبح برخيزند و [ميوه] آن[ باغ] را حتماً بچينند.) با هم آیات خدای تعالی را بخوانیم: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ (17) وَلَا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ» [القلم: 17 ـ 19]. (ما آنان را همان گونه كه باغداران را آزموديم، مورد آزمايش قرار داديم، آن گاه كه سوگند خوردند كه صبح برخيزند و [ميوه] آن [باغ] را حتماً بچينند. و [ لى] « ان شاء اللَّه» نگفتند. پس در حالى كه آنان غنوده بودند، بلايى از جانب پروردگارت بر آن[ باغ] به گردش درآمد.) چنانکه نقشهی خیانت را در شب کشیدند خداوند هم در شب از آنها انتقام گرفت: «فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ» [القلم/ 20]. (و [ باغ] آفت زده چون خاكسترى سياه گرديد.) صریم آتشی است که محصول را نسوزاند، بلکه خواص زمین را تغییر داد، در نتیجه به گونهای شد که تا روز قیامت برای کشاورزی مناسب نیست. اکنون آن زمین سنگلاخ و سیاه است که راه رفتن روی آن مشکل است. آیات پیاپی میآید و میگوید: «فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ (23) أَنْ لَا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِينَ (25) فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ» [القلم: 21 ـ 27]. (پس [ باغداران] بامدادان يكديگر را صدا زدند، كه: اگر ميوه مىچينيد، بامدادان به سوى كشت خويش رويد. پس به راه افتادند و آهسته به هم مىگفتند كه: امروز نبايد در باغ بينوايى بر شما درآيد. و صبحگاهان در حالى كه خود را بر منع [بينوايان] توانا مىديدند، رفتند. و چون [باغ] را ديدند، گفتند: قطعاً ما راه گم كردهايم. [نه!] بلكه ما محروميم.) بعد از این که گمان کردند که راه را گم کردهاند یقین کردند که آن چه که نمیخواستند به فقرا دهند از آن محروم شدند. پس پسر وسطی به خود آمد و گفت: «أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ عَسَى رَبُّنَا أَنْ يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِنْهَا...» [القلم/ 28 الی 32]. ( خردمندترينشان گفت: آيا به شما نگفتم: چرا خدا را به پاكى نمىستاييد؟ گفتند: پروردگارا، تو را به پاكى میستاييم، ما واقعاً ستمگر بوديم. پس بعضىشان رو به بعضى ديگر آوردند و همديگر را به نكوهش گرفتند. گفتند: اى واى بر ما كه سركش بودهايم! اميد است كه پروردگار ما بهتر از آن را به ما عوض دهد...)
در این حکمت بزرگی است، هر چه گناهت بزرگ باشد، مأیوس نشو و از رحمت خدا ناامید نشو و چونین شد و خداوند بهتر از آن را به آنان داد... از ابوذر( رضی الله عنه) روایت شده است که گفت: گفتم: ای رسول الله، کاری به من یاد بده که مرا از آتش دور کند و به بهشت نزدیک کند. فرمود: «وقتی کار بدی کردی کار نیکی بکن، چون آن ده برابر است.» گوید: گفتم: ای رسول الله، آیا لا اله الا الله از نیکیها است؟ فرمود: «آن بهترین نیکی است.»
دوست خوبم نمی دانم به نظر تو نوع پیامی که خداوند برای آنها فرستاد چه بود؟ آیا پیام خشم بود یا رحمت؟ این پیام پیام رحمت بود، چون آنها از آن درس گرفتند و خودشان را اصلاح کردند، آخرین آیه میگوید: «كَذَلِكَ الْعَذَابُ».( عذاب[ دنيا] چنين است.) [القلم/ 33] مفهومش این است که این عذاب حقیقی در زمین است، و این عذابِ تصحیح است، نه خشم، عذاب در این جا مثل مهمان است که وارد خانهات میشود و گناهانت را بر میدارد و میرود. سپس دوباره آیه از نو میگوید: «وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» [القلم: 33]. (و عذاب آخرت، اگر میدانستند قطعاً بزرگتر خواهد بود.)
دوست بزرگوارم کمی فکر کنیم
- چقدر به دیگران نیکی میکنیم؟
- تا چه حد حرمت والدینمان را نگه میداریم و سفارشها و خیرخواهیهای آنان را جدی میگیریم؟
- آیا در تصمیمهای خود به پیامد آنها توجه میکنیم؟ و...
نظرات